-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 17:24
شاید آنجا نقطه ی آغاز بود نقطه ی آغاز یک اعجاز بود شاید آنجا روی بام عاشقی سینه سرخی باعث پرواز بود من نمی دانم ولی گل گفته بود زندگی یعنی کمی طناز بود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 18:26
آینه درست باز می تاباند اشتباه نمی کند چون نمی اندیشد.... اندیشیدن لاجرم همان خطا کردن است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 17:23
مکث کن مرا بخوان..... لحظه های تصمیم....دقیقه های خلق اند.
-
عینک
شنبه 11 دیماه سال 1389 12:30
اینک چشم امیدم....عینک است.
-
!!!
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 10:35
این طوری تربیت شده که به حریم خصوصی کسانی که دوستشان دارد احترام بگذارد و خودش را مجبور می کند به چیز دیگری فکر کند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 12:02
می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند ."
-
؟؟؟
شنبه 4 دیماه سال 1389 10:52
امروز آنها را می پرستند و فردا بدون احساس گناه سنگسارشان می کنند و به صلیبشان می کشند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 14:50
و من راه کمتر پیموده را گرفتم در پیش و تفاوت از همین بود نه بیش.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آذرماه سال 1389 21:24
پس هرگاه توان کوچکترین کاری را نداری چرا برای مابقی می اندیشید؟؟؟!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذرماه سال 1389 19:29
می خور که شیخ و زاهد و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند .
-
فریاد
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 13:03
همه ذرات وجودم فریاد!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذرماه سال 1389 12:15
نمیدانم مات چه میشوم که همیشه .... مات میشوم..... در نبرد با تو!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 12:55
ذهن ما باغچه ایست گل در آن باید کاشت تا نروید علف هرز در آن زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 12:42
آدم ها بازی را دوست دارند این دست ماست که هم بازیشون بشیم یا اسباب بازیشون.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:07
قلب ها رنج کشیدن را دوست ندارند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:02
باد به من گفت تو عشق را می شناسی .اگر عشق را میشناسی ،پس روح جهان را میشناسی که از عشق سرشته شده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 20:32
مهم نیست چه می کنی ،هرکس بر روی زمین همواره تجلی بخش بنیادی ترین رسالت درسرگذشت جهان است.و اغلب این را نمی داند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 10:57
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند.... چه تلخ است قصه عادت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 10:36
شاید زندگی آن جشنی که ما منتظرش بودیم نیست اما حالا که دعوت شده ایم زیبا برقصیم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 10:23
همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"، کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ... ،مقداری خرد پشت "چه میدونم" واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد
-
نجار پیر
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 19:02
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت . پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 18:50
هر با کودکانه دستی را گرفتم گم شدم....آنقدر که در من هراس از گرفتن دستی هست ترس از گم شدن نیست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آذرماه سال 1389 09:56
با چشمهای باز خفته در آغوش آب نیلوفر می نوازد دست باد مویش بوسه باران می کند باران رویش می رقصد آب پا بپایش مرغ آبی می خواند برایش ماهیها می گردند بگردش من غرق تماشای حضورش .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آذرماه سال 1389 09:37
نظر در تو می کنم ای بامداد که با همه ی جمع چه تنها نشسته ای.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 11:36
پادشاهی آسمانها متعلق به کودکان است .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 11:21
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد . . .شنیده خواهد شد .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 11:16
شهریار کوچولو :آدمها !...می چپند توی قطارهای تندرو اما نمی دانند دنبال چه می گردند . این است که بنا می کنند دور خودشان چرخک زدن .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 12:06
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.... اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم.... کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود.... کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند...... نه حال که بزرگ شده ایم فریاد هم که می زنیم کسی صدایمان را نمی شنود!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 12:01
هیچ وقت نباید به اجبار خندید گاهی باید تا نهایت آرامش گریه کرد تبسم بعد از گریه از رنگین کمان بعد از باران هم زیبا تر است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 11:26
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم