برخی از انسان ها به این نتیجه می رسند که بهترین چیز در زندگی،شاد بودن است.برخی دیگر رنج بردن را به کار می برند،اما بیشتر انسان ها هیچ یک را بر خود روا نمی دارند:پس به هیچ چیز نمی رسند و فقط از میان زندگی می گذرند.
خوشا به حال شما که اکنون گرسنه اید،زیرا که سیر خواهید شد.
خوشا به حال شما که اینک گریانید،چرا که خواهید خندید.
بیا لبخند بزنیم بدون انتظار پاسخی از دنیا
وبدان که روزی آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخند
به تمام سازهایمان می رقصد
((باور کن))
((هر عملی یک عمل می باشد و فقط یک راز وجود دارد :
هرگز اجازه ندهید که عادت ها،اعمالتان را هدایت کنند.))
بعد چند ماه رفتن به مدرسه (به یاد یه نفر)خیلی خستگی و کوفتگی همراهش بود
نمی خواستم تو این وبلاگ چیزی از خودم بنویسم می خواستم یه وبلاگی بزنم که نه اسم خودم توش بود نه نشونی از من
ولی چیزی خاصی نمی خوام بگم:
فقط دلم گرفته از این زمونه،از آداماش
از دروغاش از همه چیز
چند روزی هست در و دیوار هم بهم گیر میده
چرا این کارو نکردی .....
وای ی ی ی ی ی ی ی ی ی
دلم میخواد جیغ بزنم میگن حیا کن
میخوام بخندم میگن چته بسه دیگه
دل زدم به دریا
میخوام اون چیزی بشم که خودم می خوام
میخوام مثل خودم رفتار کنم
میخوام بجنگم
باید به چشم نامحرمان دوخت
این کهنه روسری...
آنچه بوده است
همان است که خواهد بود
و آنچه شده است
همان است که خواهد شد
و زیر نور آفتاب هیچ چیز تازه نیست
فرداها را گریه کردم.گفتم:دیروزت را چه کردی؟گفت:امروز را می گریستم.گفتم امروزت را چگونه ای؟گفت:فردای بی تو بودن را به خاک می سپارم.گفتم فردای بی ماندن را چه خواهی کرد؟گفت:پس فردای تنهاییم را به سوگ می نشینم.
اگرتنها ترین تنها شوم باز خدا هست.اون جانشین تمام نداشتن های من است.
خدایا رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد.
خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خودم خواهم آموخت.
خدایا بر اراده دانش...عصیان...بی نیازی...حیرت...لطافت....روح...شهامت و تنهایی ام بیافزای.خدایا!
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان.اضطرابهای بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن.لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عظیم را به جانم ریز.
خدایا!اگر باطل را نمی توان سقط کرد می توان رسوا ساخت.اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
خدایا! آتش مقدس شک را چنان در من بیفرروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته ازهر غبار طلوع کند.
خدایا! تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند.آنها که باید بنوازند سیلی می زنند.آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و......
تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم
هر کسی گمشده ای دارد.و خدا گمشده ای داشت.هر کسی دو تاست .و خدا یکی بود.
و یکی چگونه میتوانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش میکنند هست وخدا کسی که احساسش کند نداشت
در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود.و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.
......حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
.......و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت....... وخدا تنها بود.
هر کسی گمشده ای دارد.