فرداها را گریه کردم.گفتم:دیروزت را چه کردی؟گفت:امروز را می گریستم.گفتم امروزت را چگونه ای؟گفت:فردای بی تو بودن را به خاک می سپارم.گفتم فردای بی ماندن را چه خواهی کرد؟گفت:پس فردای تنهاییم را به سوگ می نشینم.
اگرتنها ترین تنها شوم باز خدا هست.اون جانشین تمام نداشتن های من است.
خدایا رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد.
خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خودم خواهم آموخت.
خدایا بر اراده دانش...عصیان...بی نیازی...حیرت...لطافت....روح...شهامت و تنهایی ام بیافزای.خدایا!
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان.اضطرابهای بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن.لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عظیم را به جانم ریز.
خدایا!اگر باطل را نمی توان سقط کرد می توان رسوا ساخت.اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
خدایا! آتش مقدس شک را چنان در من بیفرروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته ازهر غبار طلوع کند.
خدایا! تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند.آنها که باید بنوازند سیلی می زنند.آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و......
تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم
هر کسی گمشده ای دارد.و خدا گمشده ای داشت.هر کسی دو تاست .و خدا یکی بود.
و یکی چگونه میتوانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش میکنند هست وخدا کسی که احساسش کند نداشت
در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود.و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.
......حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
.......و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت....... وخدا تنها بود.
هر کسی گمشده ای دارد.